رهی معیری
فریاد از گرانی تهران و نان او
ما را کجاست طاقت نرخ گران او
نازم به پینهدوز که همسنگ گشته است
با بار اسکناس متاع دکان او
از نرخ تخممرغهای دهاتی دگر مپرس
گوهر به جای بیضه نهد ماکیان او
بندد کنون به ناف تو قصاب شیشکی
پرسی اگر ز شیشک بیاستخوان او
عنقا نگشته است اگر مرغ خانگی
واقف چرا کسی نبود از نشان او
قارون کنون دو بیضه نیارد خرید کرد
زیرا که لقمه است فزون از دهان او
نرخ درشکه هر قدمی یک تومن شده است
یک بار کن به وقت لزوم امتحان او
دادم به سائلی دو قران وز حقارتش
دشنام رفت جای دعا بر زبان او
قند از کسی مخواه که گوید جواب تلخ
نفت از کسی مجوی که سوزد روان او
مهمان چو وقت ظهر درآید به خانهای
در پای سفره سکته کند میزبان او
خشم خدا چنان زده بالا که روز شب
گرید به حال اهل زمین آسمان او
ما آن شکسته بال تذرویم در جهان
کز برق فتنه سوخت فلک آشیان او
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر